تاریخ : سه شنبه 93/4/31 | 1:27 صبح | نویسنده : بهار
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه? جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعده? مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
ملک الشعرای بهار
.: Weblog Themes By Pichak :.