تاریخ : سه شنبه 93/4/31 | 1:1 صبح | نویسنده : بهار
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس
تاریخ : دوشنبه 93/4/30 | 5:2 عصر | نویسنده : بهار
حال همه ی ما خوب است..
ملالی نیست جز گم شدن گاه و بی گاه خیالی دور..
که مردم به ان شادمانی بی سبب می گویند..
با این همه عمری اگر باقی بود..
طوری از کنار زندگی میگذرم..
که نه زانوی اهوی بی جفت بلرزد..
ونه این دل ناماندگار بی درمان..!!
.: Weblog Themes By Pichak :.