سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 93/5/7 | 5:48 عصر | نویسنده : بهار

روزی دروغ به حقیقت گفت :

مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ،

حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد .

آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ،

وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد .

دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت .

از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود ...






تاریخ : سه شنبه 93/5/7 | 5:41 عصر | نویسنده : بهار

پیرمردی تهیدست سوار بر قطار به مسافرت می رفت ؛
به علت بی توجهی یک لنگه کفش وی از پنجره قطار بیرون افتاد ،
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند ، ولی پیرمرد بی درنگ ... لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت .
همه تعجب کردند ، پیرمرد گفت که یک لنگه کفش برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش بیابد چقدر خوشحال خواهد شد ...




تاریخ : سه شنبه 93/5/7 | 5:40 عصر | نویسنده : بهار

سعدی می گوید :

پارسایی را دیدم در کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد . مدت ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجلّ ، علی الدّوام گفتی .

پرسیدندش که شکر چه میگویی ؟

گفت شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه معصیتی ...




تاریخ : دوشنبه 93/5/6 | 3:31 عصر | نویسنده : بهار




تاریخ : دوشنبه 93/5/6 | 3:30 عصر | نویسنده : بهار




  • وبلاگ شخصی | بن تن | قالب وبلاگ

  • Making MusiC