تاریخ : جمعه 93/5/3 | 12:32 صبح | نویسنده : بهار

آدم برفی عاشق یک بخاری شده بود که با هیزم کار می کرد و چرق چرق می سوخت. با همان نگاه اول هم عاشق شده بود البته بخاری هم از اون بدش نمی یومد. پس مقدمات کار فراهم شد و در یک شب سرد کلاغ پیر تمیز ترین لباس سیاهش رو پوشید به خانه ی بخاری رفت و او را برای آدم برفی خواستگاری کرد. بخاری با کمال میل پذیرفت. آنها در سردترین و طولانی ترین شب سال که برف تند و بی امانی می بارید با هم عروسی کردند. بخاری با آنکه آتیشش خیلی تند بود مثل همه ی عروس ها بعد از 3 بار و بعد از اینکه رفت گل بچینه و گلاب بیاره گفت با اجازه بزرگترا بله! اون وقت همه کل کشیدن و دست زدن و رو سر عروس و داماد سکه و نقل پاشیدن. بعد از آن عروس و داماد سوار ماشین شدن و بوق بوق کنان راه افتادند. بوق زدن و تو خیابونا و کوچه پس کوچه ها رفتن. بعد آتیش عروس خانوم به قدری تند بود که آقا داماد آب شد و فقط دو چشم زغالی و بینی هویجی ازش باقی مونده بود.




  • وبلاگ شخصی | بن تن | قالب وبلاگ

  • Making MusiC