یک روز می آید که خیلی عوض شده باشم . مثلا یک بچه دارم . بغلش می گیرم . طفلکم با همه ی دستش یک انگشت مرا می چسبد . احتمال می دهم حاضر باشم همه ی رئیس هایم پشت همه ی خط ها معطل باشند، تمام دنیا پشت در خانه منتظر مانده باشد و من دلم نیاید دستم را آزاد کنم. یک روز می آید که به همه ی غصه های امروزم می خندم و دنیا خلاصه است در 2 تا دندان جلویی پسرم که احتمالا خرگوشی می شود. یک روزگاری دنیا شروع خواهد شد با باز شدن پلک های کسی که خیلی شبیه خودم شده توی عکسای بچگیم و دنیا ادامه خواهد یافت با راه رفتن هایش ، زمین خوردنش، بلند شدن و خندیدنش. اولین باری که مرا صدا بزند پرواز نی کنم و دنیا تمام خواهد شد اگر آب توی دلش تکان بخورد. حالا باید بخندم. باید مواظب باشم پیشانی ام چروک نیفتد . وروجکم یک روزی می آید و بزرگ می شود و برایش دفتر صد برگی می خرم با برگ های بی خط. بعد اگر تا آن موقع پیر شده باشم موهایم را چطور نقاشی کند اگر هیچ کدام از جعبه های مداد رنگی اش مداد سفید نداشته باشند؟!
.: Weblog Themes By Pichak :.