سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 93/5/3 | 1:13 صبح | نویسنده : بهار

من برای داشتنت با خودم مسابقه گذاشته ام. حالا که برنده شده ام اگر تو جایزه ام نباشی پس چه کسی باشد؟ در عصبانی شدن های بی دلیلت منِ معمولی می گفت تو هم یاد بگیر. اما من عاشق به سکوت و لبخند دعوتم می کرد. در همه ی دقایقی که می دانستم داری به من دروغ می گویی من معوملی وسوسه ام می کرد مچت را بگیرم و من عاشق دلش می خواست به تو فرصت بدهد که برگردی و همه ی حقیقت را توضیح بدهی. همیشه وقتی بی خبرم می گذاشتی میشد که قید بودنت را برای همیشه بزنم اما وجه عاشق روحم نگهم می داشت . من به خاطر خواستن تو یک عمر با خودم جنگیدم حالا که هستی کم نگذار ، جایزه ام باش. باید فکر کنم تو اجر زجری هستی که بردم. زجر دوری! باید بفهمم پاداش ((کاش)) هایی هستی که نگفتم. جایزه ی همه ی صبوری ها. همه ی خوب دیدن ها. مردم جایزه هاشان را می گذارند جایی که توی چشم باشد. اما تو بیا و گوشه ی دلم پنهان شو ، آنقدر سخت به دست آمده ای که تاب نمی آورم همه ی نگاه های جهان را!




  • وبلاگ شخصی | بن تن | قالب وبلاگ

  • Making MusiC